آخرین روز از هفته ی 31

ساخت وبلاگ
این روزا سخت تر از هر وقتی میگذره...

یعنی تقریبا از اواخر تابستون که دیگه کلاس فرانسه نرفتم و خونه نشین شدم....

کلاس فراسه رو عجیب دوست داشتم و بهش عادت کرده بودم و این ادامه ندادنش

بدجوری به افسردگی بارداری دامن زد...

صبح تا شب تو خونه بودن ادمو کلافه میکنه چه برسه به این که هورمون هات هم قر و قاطی باشه...

هر روزی که میگذره کودک درونم بیشتر نمود پیدا میکنه و من از شیطنت هاش در امان نخواهم بود...

دلخوشم به بودنش و میدونم که هرچی این روزها کسل و خسته از تنهایی و بیکاری ام

 تقریبا دو ماه دیگه

کاملا برعکسه و با به دنیا اومدن پسر وروجکم

حتما صبح تا شب غر میزنم که چرا حتی یک لحظه هم برای خودم وقت ندارم...

خلاصه که زندگیم دست خوش یه تغییر بزرگه و من دیگه هیچ وقت به روزهای بی دغدغه ی گذشته ام

بر نخواهم گشت...

مادر شدن !

واقعا مسولیت عجیب و سنگینیه...

برام دعا کنید که این روزا بیشتر از هر وقتی محتاجشم...

برای ارامش خودم و کودک درونم...

برای اینکه مامان خوبی باشم...

برای اینکه یه پسر سالم و صالح و موفق به جامعه تحویل بدم...

و...

پی  نوشت:

خداروشکر که بالاخره یه ذره بارون داره میاد

توی این روزایی که گم شدیم تو آلودگی و خطر زلزله  و...

و اولین ماه زمستونی که عجیب شبیه به تابستونه با این گرما...!

راستی به نظر شما بهمن ماهی میشه یا اسفندی؟!

نوشته شده در دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶ساعت 15:29 توسط منِ تو| |

!من و ناشناخته هایی از جنس با تو بودن...
ما را در سایت !من و ناشناخته هایی از جنس با تو بودن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fin-mane-taze0 بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 5:52